ساعتی با خانواده شهید خمارباغی (روزنامه همشهری)
![شهید محمود خمارباغی شهید محمود خمارباغی](../images/files/khomar.JPG)
دوست داشت به همه کمک کند
سمانه پدرش را ندیده(به خاطر نمی آورد) و هیچ خاطره ای از او ندارد . خاطراتش از خوابها و رویاهایی است که از پدرش می بیند و ذهنیتش ساخته خاطراتی که مادرش مو به مو برایش تعریف کرده است.
![شرح فراق شهید محمود خمارباغی شرح فراق شهید محمود خمارباغی](../images/shahid/khomarbaghi6.jpg)
سال 1335 برای مردم میلاجرد سال وفور نعمت و فراوانی محصول بود و همین سال بود که در منزل میرز اقا ، محمود فرزند پنجم خانواده به دنیا آمد . خانواده میرزآقا از مردمان متدین و آگاه به مسائل روز روستا بودند . از آنجا که میرز آقا دوران سربازیش را در زمان رضا شاه گذرانده بود بسیاری از ظلم و ستم خاندان پهلوی را به چشم دیده بود . نفرتی خاص از این خاندان داشت و این حس را به خانواده نیز منتقل کرده بود . محمود در این اوضاع بزرگ شد و زیر نظر پدر و مادر و در این خانواده مذهبی تربیت شده تا روزی آماده پر کشیدن شود . مصابحه ای که در زیر آمده جهت آشنایی با گوشه ای از زندگی شهید محمود خمارباغی است که با مادر ، همسر و فرزند آن عزیز انجام گرفته است . شاید در تمام مدت حضور آنکه بیش از همه جای خالیش احساس می شد ، پدر شهید بود ، پدری که دوری پسر را یک سال بیشتر دوام نیاورد و یکسال بعد از شهادت پسرش به دیدار او شتافت .
تا یک هفته برایش ماکارونی درست می کردم
مادر جان ! قبل از هر چیز می خواهیم بدانیم چرا از شهرک شهدا یا همان میلاجرد به تهران آمدید و سی متری جی را برای زندگی انتخاب کردید؟
در سال 1342 زمین و منزلمان را در میلاجرد فروختیم و به تهران آمدیم آن وقت کشاورزی و زندگی در روستا سخت شده بود ، با پسر دایی های شوهرم که در تهران زندگی می کردند و با دامادهایم مشورت کرده و تصمیم گرفتیم که برای پیدا کردن کار به تهران بیاییم و چون بعضی از اقوام در این محل زندگی می کردند به این محله آمدیم و خانه ای خریدیم ، محمود آن موقع شش تا هفت ساله بود .
حاج اقا در تهران مشغول چه کاری شدند ؟
وقتی به تهران آمدیم هم وضع زندگی خیلی فرق نکرد آن زمان زندگی خیلی سخت بود در روستا نه آب بود و نه آبادانی . در تهران هم کار نبود به همین خاطر حاج آقا در تهران به میوه فروشی مشغول شدند ، بچه ها هم کار می کردند تا بتوان زندگی را گذراند .
![مادر شهید محمود خمارباغی مادر شهید محمود خمارباغی](../images/shahid/khomarbaghii9.jpg)
مرحومه حاجیه خانم مدینه عاشری مادر شهید والامقام محمود خمارباغی
چطور شد که شهید با کانون های فعالیت علیه رژیم طاغوت در محله و سطح تهران ارتباط پیدا کرد؟
اولاً ، ما خودمان خانواده مذهبی بودیم ، پدر محمود هم از جریانات سیاسی با خبر بود و ما را هم آگاه می کرد . ثانیاً محمود چون از همان کوچکی زیاد مسجد می رفت توانست جذب اینطور فعالیتها شود ، از طرفی منزل دختر بزرگم هم اسلامشهر بود ، در طول مبارزات انقلاب جلساتی در آنجا برگزار می شد که محمود هم در آن جلسات شرکت می کرد و آموزشهایی را می دید .یادمه یه روز کتابی به خونه آورد و گفت : از نجف برایم رساله آقای خمینی را فرستاده اند، ولی برایم نگفت که چه کسی برایش فرستاده ، این رساله چند وقت در خانه بود تا اینکه من یک روز من رساله را در پارچه ای پیچیدم و و بردم داخل مسجد گذاشتم . وقتی محمود به خانه آمد فهمید ، خندید و گفت : ننه جان ترسیدی ؟ بعد رفت و رساله را به خانه آورد الان هم رساله دست دخترش است .
راستی در آن سالها رادیو یا تلوزیون داشتید که اخبار مربوط به انقلاب و جامعه را بشنوید؟
نه چون خانواده مذهبی بودیم از این چیزها خوشمان نمی آمد ولی دوازده یا سیزده بهمن بود که تلویزیون خریدیم .
چطور شد این کار را کردید؟
دوازده بهمن که امام آمدند ما هم مثل همه برای استقبال رفته بودیم . ولی خب چون خیلی شلوغ بود نتوانستم امام را ببینم .بچه ها هم که رفته بودند بهشت زهرا برای محافظت . من و پدر بچه ها به خانه برگشتیم و خیلی ناراحت بودیم چرا که نتوانستیم امام را ببینیم ، وقتی گفتند که مراسم از تلویزیون پخش می شود ما هم رفتیم یک تلویزیون خریدیم تا بتوانیم چهره امام (ره) را ببینیم .
شنیده ایم که شهید در دورانی که شهید چمران در غرب بودند به عنوان چریک وی را همراهی می کردند و حتی قبل از این برای دختران و پسران نوجوان دوره آموزش نظامی برگزار می کردند ، این آموزشها را کجا دیده بودند؟
موقع سربازی محمود که شد عمان جنگ بود ، جنگ بین مسلمانهای عمان و دولت آن کشور ، از بین کسانی که سرباز بودند افرادی را انتخاب می کردند و آموزش نظامی خاص به آنها می دادند و بعد از تمام شدن این آموزشها برای جنگ به عمان می فرستادند ، چون پادشاه عمان از پادشاه ایران درخواست کمک کرده بود ، یادم می آید به همین خاطر آن موقع خانواده ها بچه هایشان را به سربازی نمی فرستادند . محمود از کسانی بود که برای این آموزشها انتخاب شد و قرار شد که شش ماه آموزش ببیند و شش ماه هم برای جنگ به عمان برود، محمود چهار ماه در پیرانشهر و دو ماه در مهاباد آموزش دید ، البته وقتی اینها به جنگ عمان اعزام شدند جنگ تمام شده بود و تمام خوشحالی محمود از این بابت بود که مسلمانی را نکشته و ما هم خوشحال بودیم که محمود سالم از جنگ برگشته است " یادم هست وقتی از عمان برگشته بود از او پرسیدم : ننه جان برایت چه غذایی درست کنم ؟ محمود گفت : ماکارونی !من تا یک هفته برای اینکه خوشحالش کنم ، ماکارونی درست می کردم ، آخر سر خودش گفت : ننه جان تو رو خدا دیگه بسه ، یک غذای دیگه درست کن .
حاج خانم ، محمود چه سالی ازدواج کردند؟
سال 1359 بود تازه جنگ شروع شده بود که خواستگاری رفتیم .
اسم خیابان از چه سالی عوض شد و به شهید خمارباغی تغییر نام پیدا کرد؟
خیلی زود یکی دو ماه بعد از شهادت محمود ، اسم خیابان را از خیابان خنده رو به شهید محمود خمارباغی تغییر دادند.
از زندگی در این محل راضی هستید؟
به این محل عادت کرده ایم همسایه ها رو می شناسیم ، آنها هم ما را می شناسند و...
دوست داشتم به یک مجاهد کمک کنم
خانم کنعانی !چی شد که محمود آقا شما را برای همسری انتخاب کردند ؟
من و محمود همدیگر را از قبل نمی شناختیم ، یکی از خواهران او با یکی از بستگانم ما در محله حسام الدین (حسام السلطنه سابق ) همسایه بودند و رابطه نزدیک و صمیمی داشتند. خواهرش قبلاً من را در منزل فامیلمان دیده بود و به برادرشان پیشنهاد داده بود ، بعد برای خواستگاری به منزل ما آمدند . همان جلسه اول به خانواده شان گفته بود که من پسندیدم و مشکل ندارم .
شما هم جلسه اول پسندیدید؟
من وقتی چهره او را دیدم ، آن قدر آن چهره نورانی و سرشار از ایمان بود که فهمیدم مردی است که من به عنوان ایده آل دنبالش می گشتم.
چون من همیشه خصوصاً در دوران انقلاب با توجه به اینکه تک دختر خانواده بودم ، محدودیت های خاص داشتم و برای انجام بسیاری از فعالیت ها هم دچار مشکل بودم ، حتی شرکت در راهپیمایی ها قبل از انقلاب هم به طور پنهانی بود و این آرزویم بود که ای کاش مرد بودم و می توانستم یک مجاهد باشم ولی می توانم به یک مجاهد کمک کنم و همراهش باشم و به عبارتی من همه آرزوهایم را در محمود خلاصه شده دیدم.
شما چه مدت با شهید زندگی کردید؟
حدود چهار ماه بعد از عقد بود که عروسی کردیم و حدوداً چهارده ماه را با هم زندگی مشترک داشتیم .
مسئولیت وی در سپاه چه بود؟
با توجه به اینکه اوایل جنگ بود و سپاه هم تازه تشکیل شده و هنوز تشکیلاتی که حالا به وجود آمده آن موقع وجود نداشت نمی دانم چه مسئولیتی در سپاه داشت ، فقط می دانم که فرمانده بود.
![شرح فراق شهید محمود خمارباغی شرح فراق شهید محمود خمارباغی](../images/shahid/khomarbagh13.jpg)
کجا خدمت می کردند ؟
در پادگان ولی عصر(عج) عشرت آباد سابق خدمت می کردند.
با تعاریفی که مادر شهید از محمود داشتند ما شهید را انسانی بسیار رئوف و مهربان شناختیم شما در زندگی او را چطور دیدی؟
من و محمود با اینکه مدت بسیار کوتاهی با هم زندگی کردیم و در این مدت هم روزهای بسیار زیادی ماموریت بود ولی روحمان خیلی به هم نزدیک شده بود و این مدت کوتاه مثل یک عمر زندگی بود و من توانسته بودم خیلی خوب او را بشناسم و درک کنم البته این درک متقابل بود . محمود نه تنها بسیار مهربان بود ، بلکه فهم و شعور ومنطق بالایی داشت . محمود در این مدت حتی یک بار هم من را با اسم کوچک صدا نزد ، شاید جالب باشد که این خاطره را برای شما تعریف کنم ، من همیشه سر این موضوع از او گله مند بودم که چرا من باید سراغ لباسهای کثیف شما بگردم و آنها را از بین لباسهای تمیزتان پیدا کنم ، بشویم . او در جواب می گفت : من با شما برای اینکه لباسهایم را بشوری و کارهای شخصی ام را انجام دهی ازدواج نکرده ام . وقتی هم که من می رفتم لباسهایشان را بشویم اجازه نمی داد و خودش می شست .خیلی از کارهای شخصی را که الان بعضی ها فکر می کنند وظیفه خانمهاست می گفت که هر دو طرف باید به هم کمک کنند تا بتوانند یک زندگی را بچرخانند.
همسرتاتن در چه تاریخی به شهادت رسید ؟
در 23 فروردین سال 1360 بود در منطقه عملیاتی "بازی دراز"
حمیده قبادی - مونا ماهوتی (روزنامه همشهری)